آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
* بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم،
دسته گل هایش را پس بگیرد.
* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها»
را تنظیم کنید.
* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های
بالا و والا را جست و جو کنیم.
* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند:
قیمت=خدا!
* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...
با سلام
رحلت حضرت رسول اکرم (ص)
و
شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع)
رو به همه ی شیعیان تسلیت میگم.
" نادر"
گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .
ما همه آفتابگردانيم.
اگر آفتابگردان به خاك خيره شود و به تيرگي، ديگر آفتابگردان نيست.
آفتابگردان كاشف معدن صبح است و با سياهي نسبت ندارد.
اينها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشايش ميكردم كه خورشيد
كوچكي بود در زمين و هر گلبرگش شعلهاي بود و دايرهاي داغ در دلش ميسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتي دهقان بذر آفتابگردان را ميكارد، مطمئن
است كه او خورشيد را پيدا خواهد كرد.
آفتابگردان هيچ وقت چيزي را با خورشيد اشتباه نميگيرد؛ اما انسان همه چيز را با
خدا اشتباه ميگيرد.
دانشمندان متوجه شدند، راز شاد بودن در زندگی مشترك این
است كه زن همیشه از همسر خود لاغرتر باشد. به نقل از رویترز، درصورتی كه وزن زن از شوهر كمتر باشد میزان
رضایت از زندگی مشترك در هر دو نفر بالاتر از زمانی است كه زن
چاقتر از همسر خود باشد. به طور كلی دانشمندان با انجام
تحقیقاتی كه 5 سال به طول انجامیده است متوجه شدند زندگی
های مشتركی كه در آن زن از شوهر خود زیباتر بهنظر بیاید دوام
بیشتری دارد و مشكلات در آنها كمتر است. به این ترتیب باید گفت زنان با هر وزن یا اندازهای میتوانند زندگی
بهتری داشته باشند، با این شرط كه همسرشان از آنها سنگینتر
1-همسرت را عوض نکن، خودت را عوض کن. ۲- همیشه درون خود را بازبینی کن و در این بازنگریها
منصف باش. ۳- کنترل زندگى خود را به دست بگیر و هیچگاه نسخههای
درمانى دیگران را در زندگى پیاده نکن. ۴- هم به خوبیهایش فکر کن هم به بدیهایش و هنگام
بحث هر دو را مد نظر داشته باش.
هر وقت ازدنيا و آدماش خسته شدي
برو روي کوه و داد بزن آيا باز هم اميدي است
اون وقت اين جواب رو ميشنوي
هست هست هست
غریبست دوست داشتن
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن
وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد
به بازی اش می گیریم
هر چه او عاشق تر ما سر خوش تر
هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر
تقصیر از ما نیست
تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده.
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش
در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به
سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش
کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت
مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با
تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین
کلبه نرفته ای!؟"
چه زمانی خدا به ما اخم می کند به سرآستين پاره کارگري که ديوارت را ميچيند
و به تو ميگويد، ارباب نخند! به پسرکي که آدامس مي فروشد و تو هرگز نميخري
نخند! به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چندثانيه کوتاه
معطلت کند نخند! به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه پيراهنش جمع
شده نخند! به دستان پدرت،به جارو کردن مادرت، به همسايهاي که هر صبح نان
سنگگ مي گيرد، به راننده ي چاق اتوبوس، به رفتگري که در گرماي تيرماه کلاه
پشمي به سردارد، به راننده آژانسي که چرت مي زند، به پليسي که سر چهارراه
با کلاه صورتش را باد ميزند،
بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف
بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی
آن مایه مباهات و افتخارشان است. افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را
محاصره می کند.اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال
مرگ به داخل قلعه پناه می برند. فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است
به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند. پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول
شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از
قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد. نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی
که هر یک از زنان شوهر خودرا کول گرفته و ازقلعه خارج می شدندبسیار تماشایی بود. به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چکار میکردن ؟
کاش در دنیا سه چیز نبود :
عشق
غرور
دروغ
دیگه آدما مجبور نبودن به خاطر عشق از روی غرور
دروغ بگن ...
سلام سلام سلام! مهندس جون خوبی؟ اینم از کل کل شعرای من میخوام بخونیش کل کل شاعران اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه
هم بفرستم یه جور کل کل شاعرانه ست که شاعرا جواب همدیگه رو دادن با
شعراشون بخونی ضرر نمی کنی : شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته
بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی
جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش
خورد و اونو کشت
جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد.
وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت:
" مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به
جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی
یا من تورا؟ پسر جواب داد:من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. پسرم من میزنم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما میزنی. پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟ پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را
حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی
جهت یافتن موارد مشابه در زندگی خودمان بهتر است به اعمالی که برایمان به
عادت تبدیل شده اند دقت کنیم و از خود سؤال کنیم که چرا ؟
صفحه قبل 1 ... 100 101 102 103 104 ... 113 صفحه بعد
خوش آمديد ميهمان
عضو شوید
عضویت سریع