آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
ختم رُسُل به سوی جنان میکند سفر
جان جهانیان ز جهان میکند سفر
ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
کز پیکر وجود، روان میکند سفر
کد : 168
خرید و فروش ویلا دوبلکس 3 خوابه درشمال.
نور.چمستان.نانواکلا ...
330 متر زمین با 160 متر زیر بنا
ویلا دوبلکس 3 خوابه - دارای 2 تراس
با سند مالکیت و پروانه ی ساخت
دارای آب ، برق و گاز
تماس با ما :
حیدرنژاد 09113250881
عکس بیشتر در ادامه ی مطلب ...
قیــمت یه روز زنــدگی چنـده؟
دوباره صبح شد ،
بی تاب بودم و زود راهی شدم ،
وقتی رسیدم هنوز محکمه ای برپا نشده بود ،
کمی در اطراف گشتم تا پرونده ی اعمالمان به محکمه رسد ،
در همین حین شاهد هم به من پیوست ،
بعد از مدتی انتظار پرونده ی اعمالمان رسید ،
حال باید در نوبت می نشستیم تا به محکمه می رفتیم ،
او نیز به من و شاهد پیوسته بود ،
آسان نبود ،
نگاه ها بر ما سنگین بود ،
لقبی که بر ما نهاده بودند توهین آمیز بود و غیر قابل تحمل ،
مشروع !!!؟ ،
واقعا شرع چیست !!؟ ،
آیا خود می دانستند !؟ ،
خود نیز نمی دانستند چسیت و چه می خواهند ،
ولی ما را نا مشروع خوانده بودند ،
ساعات به سختی می گذشت ،
تا اینکه با صدای هُی که خطاب به ما بود انتظار به سر رسید ،
وارد شدیم ،
محکمه بان حتی جواب سلام بلند و رسای مرا نداد ،
هر دو وارد شدیم ،
دستور نشستن داد ،
نام و نشان ما را پرسیید و دیگر هیچ ،
نه سوالی نه توضیحی نه دفاعی و نه هیچ چیز دیگر ،
برگه هایی را سیاه کرد و دست خطی از ما گرفت ،
ما نیز مثل برده ای گوش به فرمان ،
سپس ما را بیرون راند ،
مانده بودم که این چه محکمه ای بود !!! ،
نه سوالی ، نه جوابی ،
ابروانش در هم گره خورده ، چهره اش عبوس ،
حضرت حق نیز در عجب محکمه بان هیچ نگفت ،
او نیز فقط نظاره گر بود ،
باز هم سر خورده و نالان بیرون شدیم ،
دستور داده شده بود که برویم ،
برویم و هیچ نگوییم تا دو صبح دیگر ،
شاهد هم مات مانده بود ،
حال درانتظارم که آن صبح آید و من ،
یابم حکم تنبیه بی گناهیم را ،
پس دگر هیچ نمی گویم تا رسد آن صبح دگر ،
24:10 18/10/91
خدایا دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد
خدایا کودکان گل فروش را می بینی !؟
مردان خانه به دوش ،
دخترکان تن فروش ،
مادران سیاه پوش ،
واعظان دین فروش ،
پسران کلیه فروش ،
زبان های عشق فروش ،
همه را می بینی !؟
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد ...
صبح شد ،
دوباره در بند شدیم ،
امیدمان پنهان شد ،
گویی به زیارت رفته بود ،
به جایی که روحم به آن بسته است ،
جایی که صاحبش حتی ضامن آهوان هم می شود ،
چه رسد به آدم ها ،
طعم خوش زیارت ما را در ذهن امیدمان به فراموشی سپرد ،
می بایست به محکمه می رفتیم ،
ولی محکمه بان نیز نبود ،
دوباره غم در دلم لانه کرد ،
باز انتظار ،
باز استرس ،
تا صبحی دیگر ،
اما این بار فرق داشت ،
این بار فهمیده بودیم که اشتباهمان همان بیراه بود ،
ما ترک شاه راه کرده بودیم ،
حق را فراموش کردیم ،
اما اکنون ،
همه چیز را یافتیم ،
همه چیزمان اوست ،
آری ، حضرت دوست ،
پس چشم هایمان را بر هم می گذاریم ،
تا فردا شود ،
تا فردا شود و من ، او و خدایمان به محکمه رویم ،
تا محکمه بان در حضور حق داوریمان کند ،
پس تا صبح ...
21:30 16/10/91
گاهی آنقدر دلم نگران می شود
و دل درد می گیرد
که بستن هزاران دستمال به پیشانی دلم
ذره ای از درد دلواپسی هایم کم نمی کند
نویسنده : 68 16/10/91 19:30
در مسیر زندگی بودیم ،
ناگهان کنار زدیم ،
کنار خیابان تا به قولمان دردی دوا سازیم ،
فرهنگی به پا کنیم ،
که بگوییم هر چیزی جای خود ،
اما غافل ،
غافل از چشم های هرز و افکار خراب ،
آری ،
در دام افتادیم ،
دام قانون ،
دام اسلام گرایان شمر صفت ،
دام عدل گستران فاسد ،
در بند شدیم ،
در بند شدیم و محتاج ،
به خیالمان با حقیقت به جاده باز خواهیم گشت ،
اما ،
افسارمان زدند ،
به غل کشیده شدیم ،
کمی بعد رهایمان کردند تا نفسی تازه کنیم ،
وقتی به جاده بازگشتیم تازه خفقان را حس کردیم ،
زنجیر را ،
تحقیر را ،
و هر چه امواج منفی ،
به دنبال بیراه گشتیم ،
پی آزادی ،
پی رهایی ،
پی اثبات بی گناهی ،
دردناک بود ،
که پاک باشی و در پی بیراه پی اثبات پاکی ،
راهی جز بیراه نبود ،
اینطور می خواستند ،
زمان می گذشت ،
وقتی نمانده بود تا بازگشت ،
شبی پر غم و آشوب گذشت ،
بازگشتیم به بند ،
دیگر چیزی از ما باقی نمانده بود ،
تخریب شدیم و شکسته ،
مچاله شدیم چون کاغذی بی مقدار ،
از میان بیراه ها نوری سو سو زد ،
امیدی نمایان شد ،
باری دیگر به جاده بازگشتیم ،
برای تنفسی دیگر ،
حال به امید بیراهیم تا صبحی دیگر ،
اما در دل ایمان داریم به خود و افکار خود و خدای عدالت گستر.
24:00 15/10/91
"با قرمز می نویسم تا حاد بودنش رو حس کنید"
سلام دوستان
از دیروز عصر یه مشکلی برام پیش اومد که واقعا منو شکوند،
یعنی در واقع برا وصفش کلمه ندارم ،
ولی اینو میدونم که چیزی ازم باقی نموند ،
از یه طرف یه سری آدم هایی میان ادعای اسلام،
دین و عدالت می کنن،
از یه طرف هم آدم هایی مثل من به چشم می بینن که
اینا همش حرفه و تا یه قدم اون طرف تر هم نمیره ،
فقط میخوام بگم تا جایی که میتونین کاری نکنین که محتاج
کسی بشین چون اون وقت میفهمین که دنیا اونی که فکر
می کردین نبود و تازه میشین مثل نادر یعنی من.
له و مچاله ...
یا علی.
13/10/91 22:30
بيزارم,
از آناني كه تنها حرف مي زنند و حرف مي زنند وحرف ...
و قبيحانه به چشمانت نظاره مي كنند,
كه سكوت كني تا حتي روحشان خبر دار نشود كه
به حقارتشان تنها لبخند ميزني !!
این آرامش ظاهرم گمراهت نکند!
در درون
خانه به دوشم.....
سلام به همه ی دوستان
و تشکر بابت بازدیدتون
موفق باشید
یکرنگ که باشی
زود چشمشان را میزنی
خسته میشوند از رنگ تکراریت
این روزها دوره ی رنگین کمان هاست
کد : 1
خرید و فروش ویلا دوبلکس 3 خوابه در شمال.مازندران
منطقه ی جنگلی چمستان.کچلده
508 متر زمین با 180 متر بنا
سه خوابه ، دوبلکس
دارای پروانه ی ساخت ، آب و برق
باغچه کاری حیاط و آلاچیق
فاصله با جنگل : کمتر از 5 دقیقه
تماش با ما :
عکس از داخل ویلا و ... در ادامه ی مطلب ...
کد : 165
فروش ویلا نیم پلوت در شمال.چمستان.علی آباد
200 متر زمین با 110 متر بنا
2 خوابه ، سرویس کامل
داخل شهرک
قیمت : 60 م تومان
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکنند
چه کسانی راست می گویند و چه کسانی دروغ؟
چه کسانی راست را می پذیرند و چه کسانی دروغ را؟
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ، فيلسوف است
کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است
کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد دلال است
کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست
کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است
کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است
کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است
کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است
کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است
کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است
کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد زن و شوهر است
کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است
کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است
کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند ديوانه است
يوسف مى دانست تمام درها بسته هستند
اما بخاطر خداو به اميد او
حتي به سوي درهاي بسته دويد
و تمام درهاي بسته برايش بازشد...
اگر تمام درهاي دنيا هم برويت بسته شدند
دنبال درهاي بسته بدو چون خداي تو و يوسف يكيست
صفحه قبل 1 ... 78 79 80 81 82 ... 113 صفحه بعد
عضو شوید
عضویت سریع