آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
3.
دیرباور روزی یكی از همسایهها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد.
به همین خاطر به در خانه ملا رفت. ملانصرالدین گفت: “خیلی معذرت میخواهم خر ما در خانه نیست”.
از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعر كردن. همسایه گفت: “شما كه فرمودید خرتان خانه نیست؛
اما صدای عرعرش دارد گوش فلك را كر میكند.” ملا عصبانی شد و گفت: “عجب آدم كج خیال و دیرباوری هستی.
حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری.”
4.
شکایت الاغ الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد.
قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت : جناب قاضي.
فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم
و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد
و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!
5.
لامپ اضافی خاموش ملانصرالدین داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان
تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد.
هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع