آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اينكه:
هرگز غم گذشته را مخور. برچيزي كه از دست دادي حسرت مخور.
پرنده روي شاخ درخت پريد و گفت : اي بزرگوار! در شكم من يك مرواريد گرانبها
به وزن ده درم هست. ولي متأسفانه روزي و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه
با آن ثروتمند و خوشبخت مي شدي.
مرد شگارچي از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شد و آه و ناله اش بلند شد.
پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصيحت نكردم كه بر گذشته افسوس
نخور؟ يا پند مرا نفهميدي يا كر هستي؟
ند دوم اين بود كه سخن ناممكن را باور نكني. اي ساده لوح ! همه وزن من سه
درم بيشتر نيست، چگونه ممكن است كه يك مرواريد ده درمي در شكم من باشد؟
مرد به خود آمد و گفت اي پرنده دانا پندهاي تو بسيار گرانبهاست. پند سوم را هم
به من بگو.
پرنده گفت : آيا به آن دو پند عمل كردي كه پند سوم را هم بگويم؟
پند گفتن با نادان خواب آلود مانند بذر پاشيدن در زمين شوره زار است.
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع