آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
دوباره صبح شد ،
بی تاب بودم و زود راهی شدم ،
وقتی رسیدم هنوز محکمه ای برپا نشده بود ،
کمی در اطراف گشتم تا پرونده ی اعمالمان به محکمه رسد ،
در همین حین شاهد هم به من پیوست ،
بعد از مدتی انتظار پرونده ی اعمالمان رسید ،
حال باید در نوبت می نشستیم تا به محکمه می رفتیم ،
او نیز به من و شاهد پیوسته بود ،
آسان نبود ،
نگاه ها بر ما سنگین بود ،
لقبی که بر ما نهاده بودند توهین آمیز بود و غیر قابل تحمل ،
مشروع !!!؟ ،
واقعا شرع چیست !!؟ ،
آیا خود می دانستند !؟ ،
خود نیز نمی دانستند چسیت و چه می خواهند ،
ولی ما را نا مشروع خوانده بودند ،
ساعات به سختی می گذشت ،
تا اینکه با صدای هُی که خطاب به ما بود انتظار به سر رسید ،
وارد شدیم ،
محکمه بان حتی جواب سلام بلند و رسای مرا نداد ،
هر دو وارد شدیم ،
دستور نشستن داد ،
نام و نشان ما را پرسیید و دیگر هیچ ،
نه سوالی نه توضیحی نه دفاعی و نه هیچ چیز دیگر ،
برگه هایی را سیاه کرد و دست خطی از ما گرفت ،
ما نیز مثل برده ای گوش به فرمان ،
سپس ما را بیرون راند ،
مانده بودم که این چه محکمه ای بود !!! ،
نه سوالی ، نه جوابی ،
ابروانش در هم گره خورده ، چهره اش عبوس ،
حضرت حق نیز در عجب محکمه بان هیچ نگفت ،
او نیز فقط نظاره گر بود ،
باز هم سر خورده و نالان بیرون شدیم ،
دستور داده شده بود که برویم ،
برویم و هیچ نگوییم تا دو صبح دیگر ،
شاهد هم مات مانده بود ،
حال درانتظارم که آن صبح آید و من ،
یابم حکم تنبیه بی گناهیم را ،
پس دگر هیچ نمی گویم تا رسد آن صبح دگر ،
24:10 18/10/91
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع